قوله تعالى، إلا تنْصروه. این در آیت پیش پیوسته است. میگوید: ان ترکوا نصره فلن یضره ذلک شیئا کما لم یضروه اذ کان بمکة لا ناصر له. اگر ایشان وى را یارى ندهند و با وى بجهاد بیرون نشوند او را هیچ زیان نرسد و بر وى هیچ گزند نیاید تا خداى وى را یارى داد و نصرت پیدا کرد. اینست که گفت: إلا تنْصروه.


فقدْ نصره الله. این ها در تنصروه و در نصره و در اخرجه و در لصاحبه و در ایده هر پنج با مصطفى شود و این آن گاه بود که کافران در دار الندوة کید ساختند و همه بقصد وى باتفاق برخاستند. رب العالمین جبرئیل را فرستاد و رسول خداى را از آن کید و قصد ایشان خبر کرد و او را هجرت فرمود. رسول خدا بیرون آمد از مکه.


و گفته‏اند که تا بغار تنها بود. و گفته‏اند: چون مصطفى بیرون شد از، مکه، ابو بکر در خانه مصطفى شد از اهل وى خبر پرسید. او را گفتند رسول بیرون شد. ابو بکر بر پى وى برفت. مصطفى باز نگرست شب تاریک بود، ابو بکر را نشناخت پنداشت که دشمن است پاره گرم‏تر رفت: ابو بکر بآواز سخن گفت تا مصطفى او را بشناخت، توقف کرد تا وى در رسید پس هر دو بهم مى‏رفتند ساعتى ابو بکر در پیش میرفت و ساعتى باز پس ایستاد: فقال ص یا أبا بکر مالک تمشى ساعة بین یدى و ساعة خلفى فقال یا رسول الله اذکر الطلب فامشى خلفک و اذکر فامشى خلفک و اذکر الرصد فامشى بین یدیک.


فقال یا أبا بکر و اذا کان شی‏ء احببت ان یکون بک دونى. قال: نعم و الذى بعثک بالحق ما یکون من ملمة الا احببت ان یکون بآل ابى بکر دونک.


چنان بهم میرفتند تا بغار و این غار کوه ثبیر است بر در مکه و میگویند غار ثور است بزیر مکه بر راه مدینه پس ابو بکر از پیش در غار رفت و در همه غار میگشت و پهلو بر زمین مینهاد پس باز میگشت و باز بر مى‏خاست رسول خدا گفت چه مى‏کنى یا أبا بکر گفت: یا رسول الله غیر انست و غیر ان از حشرات و هوام زمین و سباع خالى نبود، خواستم که اگر از این چیزى باشد بارى بمن رسد نه بتو که رنج تو نخواهم. ابو بکر دست بهر جایى و بهر گوشه فرا میکرد تا چه بند آخر سوراخى دید پاى خود بر در آن سوراخ نهاد و بنشست چون ایشان در غار قرار گرفتند رب العالمین عنکبوت را فرستاد تا بر در غار همان ساعت خانه خویش بساخت و دو مرغ حمامه آمدند و بر در غار نشستند و همان ساعت خانه بنهادند و گفته‏اند که بر در غار درختى بر آمد آن ساعت چنان که ایشان را بپوشید. بامداد کافران خبر یافتند و بر پى ایشان بیرون آمدند تا بگیرند چون نزدیک غار رسیدند ابو بکر گفت یا رسول الله اتینا آنک آمدند دشمن و بما رسیدند مصطفى گفت: لا تحْزنْ إن الله معنا اندوه مدار یا أبا بکر که خداى با ماست پس گفت اللهم اعم ابصارهم عنا بار خدایا دیدها و چشمهاشان از ما در پوشش آر تا ما را نبینند. ایشان بدر غار رسیدند خانه عنکبوت دیدند بر در غار تنیده و مرغ خایه نهاده و درخت بر آمده گفتند اگر درین جایگه کسى بودى از این هیچ نبودى و گفته‏اند امیة بن خلف بر در غار بول کرد چنان که رشاش آن به ابى بکر میرسید و ایشان را نمى‏دید و در خبر است که ابو بکر گفت یا رسول الله لو نظر احدهم الى قدمه لابصرنا، اگر یک تن از این که ما میجویند فرا پشت پاى خود نگرد ما را به‏بیند مصطفى جواب داد بو بکر را یا ابا بکر ما ظنک باثنین الله ثالثهما چه ظن برى به دو تن که سه دیگر ایشان خداى است اندوه مدار که خداى با ما است.


فأنْزل الله سکینته علیْه اى القى فى قلب ابى بکر ما سکن به و السکینة ما یوجب السکون و الامن علیه. این‏ها با مصطفى شود و گفته‏اند با ابو بکر شود و این درست‏تر است فان النبى لم یخف بل کان ص ساکن القلب رابط الجاش.


و أیده بجنود لمْ تروْها یعنى الملائکة. رب العالمین آن شب فریشتگان را فرستاد تا بر در غار بایستادند و غار بر کافران پوشیده داشتند و قیل ایده بالملائکة یوم بدر و یوم الاحزاب و یوم حنین. مجاهد گفت رسول خدا و بو بکر در آن غار سه روز بودند و بو بکر را مولایى بود شبان نام وى عامر بن فهیر. ابو بکر او را فرمود تا هر شب گله گوسپند بدر غار آرد. او همى آورد و ایشان از آن شیر همى خوردند پس از سه روز بیرون آمدند و عبد الله بن اریقط اللیثى دلیل ایشان و به راه مدینه فرو رفتند و کافران نومید و خاسر بازگشتند و گفته‏اند قریش در مکه جمع شدند تا در کار ایشان و در گرفتن ایشان تدبیر سازند ابو جهل گفت: هر که ایشان را باز آورد بقهر من او را صد شتر دهم و ده اوقیة زر سراقة بن مالک بن جعشم گوید من بطمع آن ضمان بو جهل برخاستم و ستور را زین بر نهادم و سلاح بر گرفتم. سه بار بر ستور نشستم هر سه بار مرا بیفکند. آخر بر نشستم و رفتم تا بنزدیک ایشان رسیدم ابو بکر باز نگرست سراقه را دید گفت یا رسول الله آنک سراقه مبارز عرب آمد و نزدیک بما رسید و سراقه آن بود که در جنگ هزار سوار با وى پاى بنه داشتى بو بکر چون وى را دید بترسید. رسول خدا گفت‏ لا تخف یا با بکر فان الله معنا.


پس رسول گفت: اللهم اکف شر سراقة بما شئت.


در حال سنب ستورش بزمین فرو شد تا بشکم. گفت یا محمد من بتو عهد کردم که ترا گزند نرسانم و نرنجانم و هر که اندرین راه بطلب تو آید شر وى از تو دفع کنم رسول دعا کرد تا پاى اسب از زمین بر آمد سراقه گفت: یا محمد من دانم که کار تو بالا گیرد و پایگاه تو بلند شود مرا نامه ده تا میان من و تو نشانى باشد. ابو بکر نامه نوشت گویند بر سنگى و گویند بر شانه گوسفندى نوشت وى اندر کنانه نهاد و یک تیر بر کشید گفت مرا درین راه هم شتر است و هم گوسفند این تیر نشان من باشد با شما تا هر چه خواهید بشما دهند. رسول گفت یا أبا بکر ما را بطعام سراقه حاجت نیست. این هم چنان است که مصطفى در کار قوم خویش حزن نمود و خلاف نیست که آن حزن از رسول طاعت بود و رب العزة او را گفت: لا تحْزنْ علیْهمْ و اخْفضْ جناحک للْموْمنین و لا یحْزنْک قوْلهمْ و لا یحْزنْک الذین یسارعون فی الْکفْر فلم یکن نهى الله تعالى ایاه عن الحزن دلیلا على ان حزنه کان معصیة فکذلک حزن ابى بکر.


و جعل کلمة الذین کفروا السفْلى‏ یعنى الشرک و کلمة الله هی الْعلْیا یعنى لا اله الا لله و قیل کلمة الله قوله: لأغْلبن أنا و رسلی و گفته‏اند و جعل کلمة الذین کفروا السفْلى‏ اینجا سخن تمام شد یعنى که خداى سکالش بدایشان و هم‏سخنى و همسازى و مکر ایشان زیر کرد و مغلوب و مقهور. پس ابتدا کرد و گفت و کلمة الله هی الْعلْیا سخن خداى و تقدیر و مکر او غالب است و قاهر و اگر خواهى پیوسته خوان بر قرائت یعقوب حضرمى و کلمة الله بنصب تا، یعنى که: خداى کلمه کافران را زیر آورد و کلمه خویش را بر آورد.


و الله عزیز حکیم فى سلطانه و تدبیره.


انْفروا خفافا و ثقالا مفسران گفتند اول آیه که فرود آمد از سوره براءة این آیه بود و قیل «اراد اول آیة نزل فى غزوة تبوک، قوله: انْفروا خفافا و ثقالا مجاهد گفت چون ایشان را بغزو فرمودند گفتند فینا الثقیل و فینا ذو الحاجة و فینا ذو الشغل و فینا ذو الضیعة فانزل الله تعالى انْفروا خفافا و ثقالا میگوید همه بیرون شوید بغزو تبوک پیران و جوانان و عزبان و معیلان توانگران و درویشان فارغان و مشغولان. در خبر است که ابن ام مکتوم آمد و گفت: یا رسول الله ا على ان انفر فقال نعم‏


پس رب العالمین این آیت منسوخ کرد بآنچه گفت لیْس على الضعفاء و لا على الْمرْضى‏... الایه ذلکمْ خیْر لکمْ من التثاقل الى الارض إنْ کنْتمْ تعْلمون ما لکم من الثواب و الجزاء. و روى ثابت عن انس ان ابا طلحة قرأ سورة برائة فاتى على هذه الایه انْفروا خفافا و ثقالا فقال اى بنى جهزونى جهزونى فقال بنوه: یرحمک الله قد غزوت مع النبى حتى مات و مع ابى بکر و عمر حتى ماتا فنحن نغزو عنک فقال لا، جهزونى. فغزا البحر فمات فى البحر فلم یجدوا له جزیرة یدفنونه فیها الا بعد سبعة ایام فدفنوه فیها و لم یتغیر. و قال الزهرى خرج سعید بن المسیب الى الغزو و قد ذهبت احدى عینیه فقیل له انک علیل صاحب ضر فقال استنفر الله الخفیف و الثقیل اى الصحیح و المریض فان لم یمکننى الحرب کثرت السواد و حفظت المتاع.


لوْ کان عرضا قریبا این آیت در شأن منافقان آمد که تخلف کردند بى‏عذرى بغزا نرفتند رب العالمین نفاق ایشان آشکارا کرد گفت لو کان المدعو الیه شیئا من منافع الدنیا قریب المتناول سهل المأخذ.


و سفرا قاصدا القاصد و القصد المعتدل اى هنیئا غیر شاق.


لاتبعوک لوافقوک فى الخروج.

و لکنْ بعدتْ علیْهم الشقة المسافة البعیدة. آن گه خبر داد که چون بمدینه باز گردند، ایشان آیند و سوگند خوردند و گویند.


لو اسْتطعْنا اى لو سهل علینا الخروج و کان لنا سعة فى المال لخرجْنا معکمْ یهْلکون أنْفسهمْ بایقاعها فى العذاب لان من حلف بالله کاذبا استحق العذاب و قیل یهْلکون أنْفسهمْ بالقعود عن الجهاد و الله یعْلم إنهمْ لکاذبون لانهم کانوا یستطیعون الخروج.


عفا الله عنْک. قومى گفتند از مصطفى دستورى خواستند باز نشستن را از غزو. مصطفى ایشان را دستورى داد پیش از آن که در آن وحى آمد از آسمان.


رب العالمین وى را عتاب کرد گفت عفا الله عنْک لم أذنْت لهمْ این چنان است که گویند عفا الله عنک ما صنعت فى حاجتى، و پارسى‏گویان گویند: عافاک الله اى بخت نیک، این چیست که کردى، و قیل عفا الله عنک محا الله ذنبک. قدم العفو على العتاب کى لا یسبق الى قلبه حزن لم أذنْت من غیر اذن الله حتى یتبین لک الذین صدقوا یعنى کان یحب ان لا تاذن حتى یتبین لک الصادق فى ایمانه من الکاذب و الصادق فى عذره من الکاذب المتعلل. و روا باشد که لم اذنت لهم اینجا سخن بریده گردد پس از آن گفت لا تاذن لهم حتى یتبین. قومى گفتند این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که گفت فإذا اسْتأْذنوک لبعْض شأْنهمْ فأْذنْ لمنْ شئْت منْهمْ.


قوله لا یسْتأْذنک اى فى التخلف عن الجهاد الذین یوْمنون بالله و الْیوْم الْآخر أنْ یجاهدوا


یعنى ان لا یجاهدوا او کراهة أنْ یجاهدوا بأمْوالهمْ و أنْفسهمْ و الله علیم بالْمتقین.


إنما یسْتأْذنک فى التخلف الذین لا یوْمنون بالله و الْیوْم الْآخر و ارْتابتْ قلوبهمْ شکوا فى دینهم و اضطربوا فى اعتقادهم فهمْ فی ریْبهمْ یترددون التردد التصرف فى الذهاب و الرجوع مرات متقاربة. قال ابن بحر: عوتب لانه اذن القوم فى الخروج معه و لم یکن لهم ان یستاذنوا فى الخروج و لا فى التخلف بل کان علیهم ان یقتصروا فى الخروج على دعاء العامة. قال ثم ذم من استأذن فى الخروج و الذى استاذن فى التخلف.


و لوْ أرادوا الْخروج اى لو عزموا على الخروج لا عدوا للخروج و الجهاد عدة اهبة من الزاد و المرکوب لانهم کانوا میاسیر و لکنْ کره الله، انْبعاثهمْ الانبعاث، الانطلاق فى الحاجة یقول کره الله نهوضهم للخروج فثبطهم اى حبسهم و خذلهم و کسلهم.


و قیل اقْعدوا مع الْقاعدین این سخن، منافقان با یکدیگر گفتند که: بیرون مشوید و بنشینید با این نشستگان که بعذر نشسته‏اند از زنان و کودکان و ناتوانان. و گفته‏اند که این رسول خدا گفت با ایشان از آنکه با ایشان خشم داشت که از ایشان تخلف مى‏شناخت. و گفته‏اند این قیل بمعنى الهام است که رب العزة اسباب خذلان در دل ایشان افکند و ایشان را بر آن داشت تا بنشستند و استطاعت رفتن نداشتند و بر جمله بدان که استطاعت دو است یکى قبل الفعل و یکى مع الفعل آنچه قبل الفعل است حصول آلت است و عدة چون عقل و صحت و وجود مال و شناخت فرمان و تمکن آن در وقت و مکان و آن استطاعت ظاهر است و موجود و حجت بوى قایم است و ثابت و بنده توانا آنست و ذلک فى قوله لو اسْتطعْنا لخرجْنا معکمْ اینست که منافقان گفتند اگر ما را استطاعت بودى با شما بیرون آمدیمى و رب العزة ایشان را دروغ زن کرد و گفت و الله یعْلم إنهمْ لکاذبون لانهم یستطیعون للخروج. اما آن استطاعت دیگر، قدرت است بر مباشرت فعل و ملک تحصیل. در باطن رود با فعل و بعد الفعل آن را بتوان شناخت و هیچ حجت بنده بوى ثابت نشود که آن در حق وى مفقود است نه موجود و پیش از فعل بنده از آن استطاعت در هیچ چیز نیست چنان که خداى گفت و کانوا لا یسْتطیعون سمْعا ما کانوا یسْتطیعون السمْع إنهمْ عن السمْع لمعْزولون قومى را گفته است که گوشها شنوا داشتند اما با آن گوش شنوا ایشان را استطاعت سمع نبود و قیل اقْعدوا مع الْقاعدین هم ازین باب است. رب العزة ایشان را مخذول کرد و محروم از فرمان بردارى تا نتوانستند که فرمان برند و بغزاء تبوک بیرون شوند. و الله علیم یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید.


لوْ خرجوا فیکمْ ما زادوکمْ إلا خبالا چون مصطفى از مدینه بیرون آمد تا به تبوک رود بثنیة الوداع فرو آمد آنجا لشکرگاه ساخت و عبد الله ابى سلول با منافقان به زى جده فرو آمد از ثنیة الوداع بزیرتر. پس چون مصطفى و مومنان برفتند عبد الله ابى با منافقان و اهل شک تخلف کرد و بازگشت. رب العالمین تسلیت مصطفى این آیت فرستاد لوْ خرجوا فیکمْ ما زادوکمْ إلا خبالا اى فسادا فى راى ضعفة المومنین الخبال الفساد فى الامر و الخبل الفساد فى العقل و لأوْضعوا خلالکمْ الایضاع سرعة السیر و المعنى اسرعوا بالنمیمة فى افساد ذات بینکم. و قیل اسرعوا رکابهم بالسیر بینکم یوهمون الهزیمة فى القلوب یبْغونکم الْفتْنة فتنه، شور دل است.


میگوید: در میان شما فرقت میافکندندى بد دلى مى‏افزودندید و شور دل مى‏جستندید.


و فیکمْ سماعون لهمْ اى منافقون یخبرونهم باخبارکم و قیل و فیکم سماعون لهم من یسمع کلامکم و یطیعکم و لو کان هولاء المنافقون فى صحبتکم افسدوهم علیکم و الله علیم بالظالمین المنافقین. بینهم عبد الله بن ابى و عبد الله نضل و عبد الله بن نبتل و جد بن قیس و رفاعة بن تابوت و اوس بن قبطى.


لقد ابْتغوا الْفتْنة میگوید: اگر این منافقان در این غزا تخلف نمودند ایشان را عادت است و در غزاء احد همچنین بودند که عبد الله ابى با منافقان روز احد برگشت و گفت لوْ نعْلم قتالا لاتبعْناکمْ و گفته‏اند من قبل آنست که چون آمدن مصطفى به مدینه نزدیک بود و خبر افتاد عبد الله ابى سلول را رئیس منافقان از آن کراهیت و رنج عظیم آمد که عرب مدینه مى‏سگالیدند که وى را بر خویشتن ملک کنند تا فرقت از میان اوس و خزرج برخیزد. چون رسول خدا بمدینه آمد آن کار فرو بست و باطل شد عبد الله ابى و منافقان بجهودان میگراییدند تا جهودان در نبوت مصطفى طعن میکردند و مردمان درود و شک مى‏افکندند و دلهاى ضعیف میشورانیدند فذلک قوله لقد ابْتغوا الْفتْنة منْ قبْل و قیل معناه ان جماعة منهم أرادوا به القتل فى لیلة العقبه و قلبوا لک الْأمور اى: اجتهدوا فى الحیلة علیک و الکید بک و التقلیب ان تجعل اسفله اعلاه و باطنه ظاهره و معناه النفاق فان المنافق ظاهره خلاف باطنه حتى جاء الحق اى غلب الاسلام الشرک و ظهر امر الله و علا دین الله و هو الاسلام و قیل حتى اخزاهم الله باظهار الحق و اعزاز الدین على کره منهم.


و منْهمْ منْ یقول ائْذنْ لی این آیت در شأن جد بن قیس الخزرجى آمد مردى بود از معروفان منافقان رسول خدا گفت باو هل لک فى جهاد بنى الاصفر تتخذ منها سرارى و وصفاء قال یا رسول الله لقد عرف قومى انى رجل مغرم بالنساء و انى اخشى ان رأیت بنات الاصفر ان لا اصبر عنهن فلا تفتنى بهذا و ائذن لى فى القعود عنک و اعینک بمالى فاعرض عنه النبى علیه السلام و قال قد اذنت لک فانزل الله هذه الآیة


و کان الاصفر رجلا من حبشة ملک الروم فاتخذ من نسائهم کل وضیئة حسناء فولدت له بنین و بنات اخذن من بیاض الروم و سواد الحبشة فکن لعساء یضرب بهن المثل فى الحسن میگوید این منافق دستورى میخواهد که نیاید و بهانه میکرد که لا تفْتنی ببنات الاصفر مرا به زنان روم و بنات بنى الاصفر فتنه مکن یعنى که این بهانه است و نفاق او را برین میدارد ألا فی الْفتْنة سقطوا الا فى الکفر و النفاق سقطوا، یعنى ما سقط فیه من الفتنة بتخلفه عن رسول الله، اکثر. و قیل الا فى الفتنة اى فى النار و العذاب سقطوا و إن جهنم لمحیطة بالْکافرین مطبقة بهم جامعة لهم.